جدول جو
جدول جو

معنی پیه جیک - جستجوی لغت در جدول جو

پیه جیک
(یَ جی)
دهی از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی. واقع در پنجهزار و پانصد گزی خاور شاهپور و دو هزار و پانصد گزی شمال شوسۀ شاهپور به ارومیه. جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 150 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا، محصول آنجا غلات و حبوبات - شغل اهالی آن زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم و لباس بافی است. راه آن ارابه روست و تابستان از راه ارابه رو شاهپورمیتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیه ناک
تصویر پیه ناک
دارای پیه بسیار، پرپیه، پیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش دسته جمعی در خارج از شهر
فرهنگ فارسی عمید
(تَپْ پَ)
دهی از دهستان طاغنکوه است که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور و در سی هزارگزی شمال باختری فدیشه واقعاست. کوهستانی و معتدل است و 196 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ جی)
دهی از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی. واقع در 23 هزارگزی شمال باختری شاهپور و دو هزارگزی شمال راه ارابه رو چهار ستون. دره. معتدل. دارای 62 تن سکنه. آب آن از درۀ قره قای، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ جی)
دهی از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. واقع در ده هزارگزی شمال باختری نقده و 4 هزارگزی جنوب شوسۀ اشنویه به نقده. جلگه. معتدل. مالاریائی. دارای 59 تن سکنه. آب آن از رود گذار، محصول آنجا غلات و توتون و چغندر و حبوبات. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آنجا مالروست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پیِ)
سلوکیۀ پیه ری، پیری. نام شهر بزرگی از سلوکیدا یعنی قسمت جنوب شرقی کیلیکیه و جنوب کماژن و سوریۀ علیا به عهد سلوکیها و آن بندر بزرگ سوریۀ سلوکی محسوب میشد و در کنار رود ارن تس ساخته شده بود و سلوکیۀ پیه ری (مقدونی) بدان گفتند که از دیگر سلوکیه ها ممتاز باشد. (ایران باستان ج 3 صص 2064 و 2112)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ولایتی از تراکیه (آسیای صغیر). (ایران باستان ج 2 ص 1245)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است جزء دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خداآفرین و 22هزارگزی راه شوسه اهر - کلیبر. آب آن از رود خانه محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ چَ مَ)
ده کوچکی از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
پرپیه، شحیم: اجذاء، پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه، مدموم، سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن، جذو، کمعره، پیه ناک شدن کوهان، اعکار، اعتکار، پیه ناک شدن کوهان، ودک، گوشت فربه پیه ناک، فزراء، زن پیه ناک، کعره، گره گوشت یا گره اندام پیه ناک، اثرب الکبش، پیه ناک گردید، دخوص، پیه ناک شدن دختر، مفئم، شتر پیه ناک سرشانه، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم، آواز عطسۀ پیاپی زکام زده، صوت عطسه های خرد آواز پی در پی، پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
لغت نامه دهخدا
رفتن جمعی به سفر یا گردش بطور دانگی که هر یک سهم هزینۀ خویش بدهد، سور دانگی در بیرون شهر، گردش دسته جمعی دانگی
لغت نامه دهخدا
(بَ چِ)
دهی از دهستان حومه بخش صومای ارومیه. سکنۀ آن 231 تن، آب از چشمه، محصول آن غلات و توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ جی)
دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری خوی و چهار هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ خوی به جلفا. جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 553 تن سکنه. آب آن از رود خانه قودوخ بوغان و قطور، محصول آن غلات و پنبه وانگور و زردآلو و کرچک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. و از راه ارابه رو تازه کند به خوی میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دسته جمعی که هر کس سهم خود را از هزینه خود بدهد انگلیسی دانگی دانگانه توژی توشی غذا خوردن و گردش دسته جمعی که هر فرد سهم خود را می پردازد دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود کلام غیر فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش و تفریح دسته جمعی در بیرون شهر
فرهنگ فارسی معین
تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرام آرام، صوتی برای فراخواندن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت جلوی ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت جلویی ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان، ساکت، آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه
فرهنگ گویش مازندرانی